پاییزانه

شعر و ادبیات

 

«بخشی از سخنرانی دکتر شریعتی با عنوان حسین وارث آدم»

پیام زینب از عاشورا:

«اي همه! اي هركه با اين خاندان پيوند و پيمانداري، و اي هركس كه به پيام محمد مؤمني، خود بينديش، انتخاب كن! در هر عصري و در هر نسلي و در هر سرزميني كه آمده‌اي، پيام شهيدان كربلا را بشنو، بشنو كه گفته‌اند: كساني مي‌توانند خوب زندگي كنند كه مي‌توانند خوب بميرند. بگو اي همه كساني كه به پيام توحيد، به پيام قرآن، و به راه علي (ع) و خاندان او معتقديد، خاندان ما پيامشان به شما، اي همه كساني كه پس از ما مي‌آييد، اين است كه اين خانداني است كه هم هنر خوب مردن را، زيرا هركس آن‌چنان مي‌ميرد كه زندگي مي‌كند. و پيام اوست به همه بشريت كه اگر دين داريد، «دين» و اگر نداريد «حريت» ـ آزادگي بشر ـ مسؤوليتي بر دوش شما نهاده است كه به عنوان يك انسان ديندار، يا انسان آزاده، شاهد زمان خود و شهيد حق و باطلي كه در عصر خود درگير است، باشيد كه شهيدان ما ناظرند، آگاهند، زنده‌اند و هميشه حاضرند و نمونه عمل‌اند و الگوي‌اند و گواه حق و باطل و سرگذشت و سرنوشت انسان‌اند.»....

بقیه در ادامه مطلب

 

 


ادامه مطلب
نوشته شده در سه شنبه 30 آبان 1391برچسب:,ساعت 9:15 توسط راضیه سادات پیام| |

"امام حسين خالق عشق است و وارث داستان كربلا، او اسطوره است و خاندانش راهيان حقيقي اين وادي. و ما، شايد، گاهي، فقط نامش را بر زبان داريم... حيف اين بزرگوار!!!"

«سیده شهلا پیام»

نوشته شده در سه شنبه 30 آبان 1391برچسب:,ساعت 8:38 توسط راضیه سادات پیام| |

"پس از گذشت یک دقیقه به پزشکی اعتماد می کنیم، بعد از گذشت چند ساعت به کلاهبرداری! بعد از چند روز به دوستی، بعد از چند ماه به همکاری، بعد از چند سال به همسایه ای، اما بعد از یک عمر به خدا اعتماد نمی کنیم.

ما چه قدر کوچکیم در برابرش ... "
«سیده شهلا پیام»

نوشته شده در دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:,ساعت 20:58 توسط راضیه سادات پیام| |

خدا، حسین را دید و سالها سکوت کرد و عاقبت مختار را علم کرد برای خون خواهی حسین...

مختار را کشتند و خدا سکوت کرد....

تو چه انتظاری داری؟ تو که نه حسینی و نه مختار!!!!!!

نه علی که حتی صدای گریه اش چاهها را خراب می کرد....

نه فاطمه که حتی در خانه ات آسایش نداشته باشی و تو را لای در خانه ات بگذارند و بدنت را کبود کنند و کودکانت را بی مادر....

و نه زینب....

چه عظمتی دارد این نام!

چه صبری داری این زینت پدر....

خدا، صبرش زیاد است...

                                و شاید تو کمی عجولی!

«راضیه سادات پیام»

نوشته شده در دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:,ساعت 8:28 توسط راضیه سادات پیام| |

من واقعی چیست؟

همان چیزی که تو هستی، نه آن چیزی که دیگران از تو می سازند!

«پائولو کوئیلو - ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد»

نوشته شده در یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:,ساعت 20:35 توسط راضیه سادات پیام| |

این آینده کجا بود که بهترین روزهای عمرم را حرام دیدارش کردم؟

«حسین پناهی»

نوشته شده در یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:,ساعت 20:18 توسط راضیه سادات پیام| |

بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بیخورشیدند
از همان لحظه که از چشم یقین افتادند
چشمهای نگران آینهی تردیدند
نشد از سایهی خود هم بگریزند دمی

هر چه بیهوده به گرد خودشان چرخیدند
چون به جز سایه ندیدند کسی در پی خود
همه از دیدن تنهایی خود ترسیدند
غرق دریای تو بودند ولی ماهیوار
باز هم نام و نشان تو ز هم پرسیدند
در پی دوست همه جای جهان را گشتند
کس ندیدند در آیینه به خود خندیدند
سیر تقویم جلالی به جمال تو خوش است
فصلها را همه با فاصلهات سنجیدند
تو بیایی همهی ثانیهها، ساعتها
از همین روز، همین لحظه، همین دم عیدند

نوشته شده در یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:,ساعت 20:15 توسط راضیه سادات پیام| |

بعضی از حرفها هستند که ته گلمون گیر کردند، صدامون راهشونو بسته!

فریاد می کشیم، آه می کشیم....

ته اش باز نمی گیم...

آروم اشک می ریزیم و با اشکهامون دلمونو می شوریم!

حرفهامون از سر دلمون شسته می شن می رن یه گوشه ی دیگه!!!!

دلم پر از ناگفته هایی که گوشی برای شنیدن نیست...

دلم پر از دردهایی که همدردی نداره!

خدایا...

ظرفیت من دقیقاً چند گیگه؟؟؟؟

 

نوشته شده در یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:,ساعت 20:2 توسط راضیه سادات پیام| |

و آنگاه كه كوهها به
رفتار آيند

و آنگه كه ستارگان همی ‏تيره شوند

آنگاه كه خورشيد به هم درپيچد

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پرسند چو زان دخترك زنده به‏ گور

به كدامين گناه كشته شده است

و آنگاه كه نامه ‏ها زهم بگشايند

و آنگاه كه آسمان زجا كنده شود

و آنگه كه جحيم را برافروزانند

و آنگه كه بهشت را فرا پيش آرند

هر نفس بداند چه فراهم ديده

نه نه سوگند به اختران گردان

كز ديده نهان شوند و از نو آيند

سوگند به شب چون پشت گرداند

سوگند به صبح چون دميدن گيرد

كه [قرآن] سخن فرشته بزرگوارى است 

نوشته شده در یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:,ساعت 13:5 توسط راضیه سادات پیام| |

دل می‌رود ز دستم صاحب دلان خدا را   دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز   باشد که بازبینیم دیدار آشنا را
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون   نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل   هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت   روزی تفقدی کن درویش بی‌نوا را
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است   با دوستان مروت با دشمنان مدارا
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند   گر تو نمی‌پسندی تغییر کن قضا را
آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند   اشهی لنا و احلی من قبله العذارا
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی   کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد   دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آیینه سکندر جام می است بنگر   تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند   ساقی بده بشارت رندان پارسا را
حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود   ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را
«حافظ»

نوشته شده در یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:,ساعت 13:1 توسط راضیه سادات پیام| |

 

منحنی قلب من، تابع ابروی توست
خط مجانب بر آن، سلسله موی توست

حد رسیدن به تو، مبهم و بی انتهاست
بازه ی تعریف دل، در حرم کوی توست

چون به عدد، یک تویی، من همه صفرها
آن چه که معنی دهد، قامت دلجوی توست

پرتو خورشید شد مشتق از آن روی تو
گرمی جان بخش او جزئی از آن خوی توست

بی تو وجودم بود یک سری واگرا
ناحیه همگراش دایره روی توست


پروفسور هشترودی
 

نوشته شده در یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:,ساعت 8:9 توسط راضیه سادات پیام| |

 

در تاریخ ادبیات آذربایجان شاهد شخصیت های ادبی بزرگی هستیم که هرکدام به نحوی به ادبیات و فرهنگ این مرز و بوم کمک کرده، آن را به اوج رسانده اند. یکی از این شخصیت ها، «محمد بن سلیمان» معروف به «مولانا فضولی» از شعرای قرن ۱۰ هجری است. او از معدود شاعرانی است که در شعر، شعرای بعد از خود را تحت تأثیر قرار داده و متاع سخنش دست به دست گشته و جایگاهی برای خود پیدا کرده است. بیشتر آثار او، به خصوص اشعار غنایی اش در بین توده مردم رواج داشته، به طوری که وقتی میرزا مهدی خان استرآبادی کتاب «مبانی اللغت» یا «سنگلاخ» خود را می نوشت، برای گفته های خود شواهدی از اشعار فضولی می آورد.
آثار فضولی به سه زبان ترکی آذربایجانی، فارسی و عربی است.

جان وئرمه غم عشقه کی عشق آفت جان دیر
عشق آفت جان اولدوغو مشهور جهان دیر

نوشته شده در شنبه 27 آبان 1391برچسب:,ساعت 20:34 توسط راضیه سادات پیام| |

 

خوش اول زمان که حریم وصاله محرم ایدیم

نه مبتلائی بلا و نه مبتلا غم ایدیم

گذردیم ایتلرین ایچره فضائی کوینده

یئریم بهشت برین ایدی من بیر آدام لیدیم

همیشه سجده گهیم خاک آستانه ن ایدی

بو اعتبار ایله بیر سر بلند عالم ایدیم

گدای کوئین ایدیم بئیله ذلّتیم یوخ ایدی

سریر سلطنت قربده معظم ایدیم

زمان زمان اثر پرتوی جمالیندن

معالج دل پر درد و چشم پرنم ایدیم

زیاده غمزده یم هجر ایله خوش اول گونلر

که من بو غمزده لیکدن زیاده خرم ایدیم

فضولی اولماز ایمیش محنت و فراقه مفید

بو ذوق ذکر که بیردم یاره همدم ایدیم

فضولی

نوشته شده در شنبه 27 آبان 1391برچسب:,ساعت 20:30 توسط راضیه سادات پیام| |

 

 

یک جمله فوق العاده، که در هر ایستگاه اتوبوس ژاپنی نوشته شده است:

اتوبوس متوقف خواهد شد، اما شما پیاده روی به سمت هدف را ادامه دهید....

نوشته شده در شنبه 27 آبان 1391برچسب:,ساعت 20:14 توسط راضیه سادات پیام| |

«ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﯿﺪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺷﻤﺎﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻩ ، ﺷﺎﯾﺪ ﺩﺭﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺷﻤﺎ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﻣﺎ ﺩﺭﻫﺎﯼ ﺭﺣﻤﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺷﻤﺎ ﺑﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﺭﺍﻫﻬﺎﯼ ﺩﺭﺭﻭ ﻧﺒﺎﺷﯿﺪ ﺧﺪﺍ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﻣﺘﻌﻠﻖ ﺑﻪ ﺁﺩﻣﻬﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﻧﯿﺴﺖ، ﺧﺪﺍ ﺧﺪﺍﯼ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯼ ﺧﻼﻓﮑﺎﺭ ﻫﻢ ﻫﺴﺖ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺧﻮﺩ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﯿﻦ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺶ ﻓﺮﻗﯽ ﻧﻤﯽ ﮔﺬﺍﺭﺩ ... ﺍﻭﺍﻧﺪ ﻟﻄﺎﻓﺖ ....ﺍﻧﺪ ﺑﺨﺸﺶ .....ﺍﻧﺪ ﺑﯿﺨﯿﺎﻝ ﺷﺪﻥ .... ﺍﻧﺪ ﭼﺸﻢ ﭘﻮﺷﯽ ﻭ ﺭﻓﺎﻗﺖ ﺍﺳﺖ!!!!!»

«قسمتی از فیلم مارمولک»

 

 

 

 
نوشته شده در شنبه 27 آبان 1391برچسب:,ساعت 20:2 توسط راضیه سادات پیام| |

 

 

 

رودخانه ها آب خود را مصرف نمی کنند

درختان میوه خود را نمی خورند

خورشید گرمای خود را استفاده نمی کند

گل، عطرش را برای خود گسترش نمی دهد

نتیجه:

زندگی برای دیگران، قانون طبیعت است...

نوشته شده در شنبه 27 آبان 1391برچسب:,ساعت 19:57 توسط راضیه سادات پیام| |

اعصابمون خورده !!!

میخوایم پاچه یکی رو بگیریم پس سگ درونمون زندس

صبحونه یه عسـل کامل میخوریم

خــرس درونمون هم زندس…

میریم اتاق یادمون میره چی میخواستیم

اسکل درونمون هم زندس…

مگسو رو هوا میزنیم

قــــورباغه درونمون هم زندس…

چمـــــــن میبینم میکنیمش

بز درونمون هم زندس…

طرف میره هنوز عاشقش میمونیم

خــــــر درونمونم زندس…

کلاً باغ وحشی داریم به تنهــــــــــایی !

نوشته شده در شنبه 27 آبان 1391برچسب:,ساعت 18:56 توسط راضیه سادات پیام| |

 

 
بنویس بابا مثل هر شب نــان ندارد
سارا به سین سفره مان ایمان ندارد
بعد ازهمان تصمیم کبـری ابرها هم
یا سیل می بــارند و یا باران ندارند
بابا انار و سیب و نان را می نویسد
امــــا برای خوردنش دندان ندارد
انگار بابا همکلاس اولی هــاست
هی مـــی نویسد این ندارد آن ندارد
بنویس کی آن مرد در باران می آید*
این انتظار خیسمان پایان ندارد؟؟؟
ایمان برادر گوش کن نقطه سر خط
بنویس بابا مثل هر شب نان ندارد
نوشته شده در جمعه 26 آبان 1391برچسب:,ساعت 13:15 توسط راضیه سادات پیام| |

 

یش از اینها فکر می کردم خدا
خانه ای دارد کنار ابرها

مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس خشتی از طلا

پایه های برجش از عاج وبلور
بر سر تختی نشسته با غرور

ماه برق کوچکی از تاج او
هر ستاره، پولکی از تاج او

اطلس پیراهن او، آسمان
نقش روی دامن او، کهکشان

رعد وبرق شب، طنین خنده اش
سیل وطوفان، نعره توفنده اش

دکمه ی پیراهن او، آفتا ب
برق تیغ خنجر او ماهتاب

هیچ کس از جای او آگاه نیست
هیچ کس را در حضورش راه نیست

پیش از اینها خاطرم دلگیر بود
از خدا در ذهنم این تصویر بود

آن خدا بی رحم بود و خشمگین
خانه اش در آسمان،دور از زمین

بود، اما در میان ما نبود
مهربان وساده و زیبا نبود

در دل او دوستی جایی نداشت
مهربانی هیچ معنایی نداشت

هر چه می پرسیدم، ازخود، ازخدا
از زمین، از آسمان، از ابرها

زود می گفتند : این کار خداست
پرس وجو از کار او کاری خطاست
تا خطا کردی عذابت می دهد

در میان آتش آبت می دهد

تا که یک شب

دست در دست پدر
راه افتادم به قصد یک سفر

در میان راه، در یک روستا
خانه ای دیدم، خوب وآشنا

زود پرسیدم : پدر، اینجا کجاست ؟
گفت، اینجا خانه ی خوب خداست!

گفت : اینجا می شود یک لحظه ماند
گوشه ای خلوت، نمازی ساده خواند

با وضویی، دست و رویی تازه کرد
با دل خود، گفتگویی تازه کرد

گفتمش، پس آن خدای خشمگین
خانه اش اینجاست ؟ اینجا، در زمین ؟

گفت : آری، خانه او بی ریاست
فرشهایش از گلیم و بوریاست

مهربان وساده و بی کینه است
مثل نوری در دل آیینه است

عادت او نیست خشم و دشمنی
نام او نور و نشانش روشنی

خشم، نامی از نشانی های اوست
حالتی از مهربانی های اوست

قهر او از آشتی، شیرین تر است
مثل قهر مهربان مادر است

دوستی را دوست، معنی می دهد
قهر هم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌با دوست معنی می دهد

هیچ کس با دشمن خود، قهر نیست
قهری او هم نشان دوستی است...

...

تازه فهمیدم خدایم، این خداست
این خدای مهربان وآشناست

دوستی، از من به من نزدیک تر
از رگ گردن به من نزدیک تر
نوشته شده در جمعه 26 آبان 1391برچسب:,ساعت 13:10 توسط راضیه سادات پیام| |

«...پدرش دست اش را گرفت و او را به اتاقی برد که مادربزرگ عادت داشت در آن تلویزیون تماشا کند. ساعت ایستاده قدیمی ای در آن قرار داشت که از سال ها پیش، به خاطر نقص فنی از کار افتاده بود.

پدرش به ساعت نگریست و گفت: دخترم،  در دنیا هیچ چیز کاملاً خطایی وجود ندارد. حتی یک ساعت از کار افتاده هم می تواند دو بار در روز وقت دقیق را نشان دهد....»

کتاب بریدا

پائولو کوئیلو - آرش حجازی

نوشته شده در جمعه 26 آبان 1391برچسب:,ساعت 12:49 توسط راضیه سادات پیام| |

ما چون دو دريچه، رو به روي هم،

آگاه ز هر بگو مگوي هم،

هر روز سلام و پرسش و خنده،

هر روز قرار روز آينده.

عمر آينه بهشت، اما ... آه،

بيش از شب و روز تيرو دي كوتاه

اكنون دل من شكسته و خسته ست،

زيرا يكي از دريچه ها بسته ست،

نه مهر فسون، نه ماه جادو كرد،

نفرين به سفر، كه هر چه كرد او كرد.

«اخوان ثالث»

نوشته شده در پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:,ساعت 9:12 توسط راضیه سادات پیام| |

انسان دو مشكل بزرگ دارد: اول، از كجا بايد شروع كند، و دوم، كجا بايد توقف كند!

«زهير - پائولو كوئيلو»

نوشته شده در پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:,ساعت 8:29 توسط راضیه سادات پیام| |

مي خوام از مردي بنويسم كه به نظر من دنبال افسانه ي شخصي اش رفت!

مردي كه خلبانه نيروي هوايي و همه كاپيتان مي شناسنش!

مردي كه ذوق و شور ادبي داره و از شهريار مي نويسه!

مردي كه كارگردانه!

مردي كه الان ساعت فروشي داره!

من شيفته ي زندگي اين مرد شدم!

منم دوست دارم يه روزي يه كتابفروشي باز كنم!

كاش مي تونستم مثل اين مرد، دنبال علايق خودم برم! اما....

فقط يه چيزي رو خوب مي دونم....

«فقط هرگزه كه هرگزه!» به قول معروف «كار نشد نداره!!!!»

راضيه سادات پيام

نوشته شده در چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:,ساعت 13:22 توسط راضیه سادات پیام| |

«....برادر، اگر تو را فضيلتي باشد و آن فضيلت (به راستي) از آن تو باشد، هيچ كس ديگر در آن با تو انباز نيست.

بي گمان، مي خواهي آن را به نامي بنامي و بنوازي: مي خواهي گوش اش را بكشي و با آن بازي كني....

هر فضيلت به ديگر فضيلت ها رشك مي برد و رشك چيزي ست هولناك! چه بسا فضيلت ها نيز از رشك نابود شوند. آن را كه آتش رشك فرا گيردريال سرانجام كژدم وار نيش زهرآگين را به سوي خود مي گرداند!

آه، اي برادر، هر گز نديده اي فضيلتي را كه بد خويش را بگويد و خود را زخم زند؟

انسان چيزي نيست كه بر او چيره مي يابد شد! از اين رو مي بايد به فضيلت ها عشق ورزي، زيرا كه بر سر آن ها فنا خواهي شد!....»

نوشته شده در چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:,ساعت 9:34 توسط راضیه سادات پیام| |

چنین گفت زرتشت ، کتابی برای همه و هیچ‌کس اثری فلسفی و شاعرانه از فریدریش نیچه (1844-1900)، فیلسوف آلمانی، که طی سالهای 1883 تا 1885 نوشته شد. این اثر مهمترین اثر نیچه است که در آن نظریاتی چون، «ابرمرد» و «بازگشت جاودانی» کامل‌ترین صورت و مثبت‌ترین معنی خود را پیدا می‌کند. این کتاب حالت داستان‌گونه دارد و قهرمان اصلی آن شخصی به نام «زرتشت» است. نیچه در این کتاب عقاید خود را از زبان این شخصیت بیان داشته‌است. نیچه از بیست و چهار سالگی (یعنی درسال ۱۸۶۹تا۱۸۷۹ بمدت ده سال) به استادی کرسی واژه شناسی Philology کلاسیک در دانشگاه بازل و به عنوان آموزگار زبان یونانی در دبیرستان منصوب می‌شود. در ۲۳ مارس مدرک دکتری را بدون امتحان از جانب دانشگاه لایپزیگ دریافت می‌کند. او هوادار فلسفهٔ آرتور شوپنهاور فیلسوف شهیر آلمانی بود. برتراند راسل در «تاریخ فلسفه غرب» در مورد نیچه می‌گوید: «ابرمرد نیچه شباهت بسیاری به زیگفرید (پهلوان افسانه‌ای آلمان) دارد فقط با این تفاوت که او زبان یونانی هم می‌داند!»
فریدریش نیچه پس از سالها آمیختن با دنیای فلسفه و بحث و جدال، ده سال پایان عمرش را در جنون به سرد برد و در زمانی که آثارش با موفقیتی بزرگ روبه رو شده بودند او آنقدر از سلامت ذهنی بهره نداشت تا آن را به چشم خود ببیند. سرانجام در سال ۱۸۸۹ به دلیل ضعف سلامت و سردردهای شدیدش مجبور به استعفا از دانشگاه و رها کردن کرسی استادی شد و بالاخره در ۲۵ اوت سال ۱۹۰۰ در وایمار و پس از تحمل یکدورهٔ طولانی بیماری براثر سکته مغزی درگذشت
.

نوشته شده در چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:,ساعت 8:37 توسط راضیه سادات پیام| |

ســـن یاریمین قاصدی سـن

ایلن ســنه چــــای دئمیشم

خـــیالینی گــــوندریب دیــــر

بسكی من آخ ، وای دئمیشم

آخ گئجه لَـــر یاتمـــــامیشام

مــن سنه لای ، لای دئمیشم

ســـن یاتالــی ، مـن گوزومه

اولـــدوزلاری ســـای دئمیشم

هــر كـــس سنه اولدوز دییه

اوزوم ســــــــــنه آی دئمیشم

سننن ســـورا ، حــــیاته من

شـیرین دئسه ، زای دئمیشم

هــر گوزلدن بیــر گـــول آلیب

ســن گـــوزه له پای دئمیشم

سنین گـــون تــك باتماغیوی

آی بـــاتـــانـــا تــــای دئمیشم

اینــدی یــایــا قــــیش دئییرم 

ســـابق قیشا ، یای دئمیشم

گــاه تــوییوی یاده ســــالیب

من ده لی ، نای نای دئمیشم

ســونــــرا گئنه یاســه باتیب

آغــــلاری های های دئمیشم

عمـــره ســورن من قره گون

آخ دئــمــیشم ، وای دئمیشم

                                                                                                                  «زنده ياد استاد شهريار»

نوشته شده در چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:,ساعت 8:33 توسط راضیه سادات پیام| |

گينه آغلاتدي منه خان چوپانين آغلاماسي

سارانين سللره بئل باغلاماسي

واردي هر بير يارانين مرهمي تاپسان طبيبين

نجه درمان اولاجاخ اولسا طبيبين ياراسي.....

 

نوشته شده در سه شنبه 23 آبان 1391برچسب:,ساعت 14:22 توسط راضیه سادات پیام| |

«تا وقتي قلب عريان كسي را نديدي بدن عريانت را نشانش نده! هيچگاه چشمانت را براي كساني كه معني نگاهت را نمي فهمد گريان مكن! قلبت را خالي نگه دار، اگر هم يه روزي خواستي كسي را در قلبت جاي دهي سعي كن كه فقط يك نفر باشد. به او بگو كه تو را بيشتر از خودم و كمتر از خدايم دوست دارم!»

نوشته شده در سه شنبه 23 آبان 1391برچسب:,ساعت 14:9 توسط راضیه سادات پیام| |

من ... چه بيهوده!

چه بيهوده دل بستم به نگاهي سرد

                                       به لبخندي زرد!

تو و چشمانت افسونم كرد.....

                                    من .... چه بيهوده

سيب زهرآلود افسونت را گاز زدم

                               و حال، مدتهاست كه خوابم.....

تنم خسته، روحم شكسته...

                               من .... چه بيهوده

                                                    تو را باور كردم!

آري اين بيهوده بازي ها عشق نبود

قصه ي سادگي من و تكرار گاز زدن سيبي .....

                            و خوابي ابدي بود ....

عشق من زود بيا..... منتظرت اينجا

                            در اين بستر آرام، آراميده ام!

«راضيه سادات پيام - 2/11/90»

نوشته شده در سه شنبه 23 آبان 1391برچسب:,ساعت 14:2 توسط راضیه سادات پیام| |

«...پسرك با خود گفت: "درست است؛ زندگي نسبت به كساني كه به دنبال افسانه شخصي خود مي روند، بسيار سخاوتمند است." آنگاه به ياد آورد كه بايد به "طاريف" برگردد و طبق قولش يك دهم گنج خود را به آن زن كولي بدهد. فكر كرد: كوليها واقعاً زرگند. شايد به خاطر اين است كه زياد سفر مي كنند.

باد دوباره شروع به وزيدن كرد. باد تند شرقي بود. همان بادي كه از جانب آفريق مي وزد. اين بار با خود نه بوي صحرا را داشت و نه خطر حمله مغربيها را آورده بود. در عوض، با خود شميمي را اورده بود كه پسرك به خوبي مي شناخت، به همراه بوسه اي كه از راه دور آرام آرام پيش مي آمد و بر روي لبهايش مي نشست.

پسرك خنديد. اين اولين باري بود كه دخترك برايش بوسه اي مي فرستاد.

پسرك گفت: "فاطمه، دارم مي آيم"....»

كتاب كيمياگر - پائولوكوئيلو

توصيه مي كنم حتما بخونيدش.

نوشته شده در سه شنبه 23 آبان 1391برچسب:,ساعت 11:16 توسط راضیه سادات پیام| |

بگذار ببارد، بي امان به روي تك تك برگهاي دلتنگي من...

بگذار ببارد و بشورد تمام دردهاي ريخته در كوچه باغ قلبم را...

بگذار ببارد و خيس كند تن خسته و رنجور اين درخت تنهاي كوچه را....

باران را مي گويم!

بگذار ببارد و ببارد و ببارد... بگذار طبيعت، سمفوني زندگاني را به زيباترين شكل اجرا كند...

حيف نيست باران را از پشت پنجره تماشا كنيم؟

دستت را در دستم بگذار و با من زير باران بيا! تو هم جزئي از اين سمفوني شو! خيس خيس خيس خاطرات شو!

بگذار باران ببارد....

«راضيه سادات پيام»

نوشته شده در دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:,ساعت 13:20 توسط راضیه سادات پیام| |

و خيال مرگ، هر روز صبح قبل از بيدار شدنم، بيدار مي شود و آرام در گوش من نجوا مي كند، بلند شو، سحري ديگر از راه رسيده و من و تو هنوز هم از هم دوريم!!!!

چشمهايم را مي مالم... صبحي ديگر و همه ي كابوسهاي زندگي ام دوباره بيدار شدند....

خسته در جايم غلت مي خورم و صداي مادرم را مي شنوم كه مطابق هر روز بيدارم مي كند. بيدارم مادر... هوس يك دل سير خواب آرام دارم....

كاش خدا اينجا كنارم نشسته بود! سرم را آرام روي پاهايش مي گذاشتم و گريه مي كردم! نوازشم مي كرد و مي گفت: «تمام شد، تمام دردهايت تمام شد!!!»

راضيه سادات پيام

نوشته شده در دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:,ساعت 11:25 توسط راضیه سادات پیام| |

«...نه! ادي سرش را به شدت تكان داد. نه!

مرد آبي متحير شد و پرسيد: «نه؟ اينجا نمي تواند بهشت باشد؟ چرا؟ چون اينجا بزرگ شده اي؟»

ادي بي صدا جواب داد: «بله»

مرد آبي سرش را تكان داد. «آه. خوب، مردم معمولاً جايي را كه به دنيا آمده اند، دست كم مي گيرند. اما بهشت را مي توان در نامتعارف ترين گوشه ها يافت و خود بهشت مراحل مختلف دارد».....»

پنج نفري كه در بهشت به ملاقاتت مي آيند.

ميچ آلبوم - مريم زويني

 

نوشته شده در دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:,ساعت 8:3 توسط راضیه سادات پیام| |

امروز مي خوام بخشي از كتاب شازده كوچولو - نوشته آنتوان دو سنت اگزو پري رو براي شما بذارم:

«.....بايد از هر كسي چيزي را توقع داشت كه ازش ساخته باشد. قدرت بايد پيش از هر چيز به عقل متكي باشد. اگر تو به ملتت فرمان بدهي كه بروند خودشان را بيندازند تو دريا انقلاب مي كنند. حق داريم توقع اطلاعت داشته باشيم چون اوامرمان عاقلانه است.

شازده كوچولو كه هيچ وقت چيزي را كه پرسيده بود فراموش نمي كرد گفت: غروب آفتاب من چي؟

پادشاه پاسخ داد: تو هم به غروب آفتابت مي رسي. امريه اش را صادر مي كنيم. منتها با شم حكمراني مان منتظريم زمينه اش فراهم شود.

شازده كوچولو پرسيد: كي فراهم مي شود؟

پادشاه بعد از آن كه تقويم كت و كلفتي را نگاه كرد جواب داد:

-هوم! هوم! حدود ... حدود... غروب. حدود ساعت هفت و چهل دقيقه... و آن وقت تو با چشم هاي خودت مي بيني كه چه طور فرمان ما اجرا مي شود!....»

توصيه مي كنم حتما اين كتاب را بخوونيد....

نوشته شده در یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:,ساعت 14:26 توسط راضیه سادات پیام| |

آدمهاي زيادي هستند كه يه جمله عوضشون مي كنه، آدمهايي زيادي هستند كه يه متن ساده زندگيشونو عوض مي كنه! آدمهاي زيادي هستند كه هيچ چي روشون اثر نمي ذاره... اما يكسري كتابها هستند كه روي سخت ترين آدمها هم اثر گذاشتن...

همانطور كه جشم به غذا نياز داره تا زنده بمونه، روح هم به غذا نياز داره تا طراوت و شادابيشو حفظ كنه....

تصميم دارم توي وبلاگم كتابهايي رو كه خوندم و روم اثر گذاشتن را به شما دوستاي عزيز معرفي كنم و قسمتي از اونها را بنويسم؛ شايد شما را هم ترغيب كنم به خواندن كتاب!!!

با تشكر؛ راضيه سادات پيام

نوشته شده در یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:,ساعت 13:0 توسط راضیه سادات پیام| |

شعر تكراريه، خيلي جاها ديدين، اما ارزششو داره يكبار ديگه بخونينش!

يك شبي مجنون نمازش را شكست/ بي وضو در كوچه ليلا شكست

عشق آن شب مست مستش كرده بود/ فارغ از جام الستش كرده بود

سجده اي زد بر لب درگاه او/ پر ز ليلا شد دل پر آه او


ادامه مطلب
نوشته شده در یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:,ساعت 8:23 توسط راضیه سادات پیام| |

فاصله بين عشق و نفرت كمتر از يك نفس كشيدنه! ديوانه وار عاشق مي شوي و در صدمي از ثانيه متنفر مي شوي! عاشق شدن مثل راه رفتن روي يك ديوار بلند با عرضي كم است كه با كوچكترين لغزشي تو را به ته روياهايت پرت مي كند!!!

اين روزها مردم مثل سكه نيستند كه خط و شير داشته باشند، همه شده اند تاسي 8 وجهي كه اريب نيست! احتمال خطا 8 برابر بيشتر از هميشه است!!!

 

نوشته شده در یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:,ساعت 8:17 توسط راضیه سادات پیام| |

بوي نم بارون روي برگ هاي زرد درختها را وقتي تنفس مي كني، روحت شاداب مي شه! عين اينكه گل روحت تشنه ي يه بوي بارون اساسي از جنس پاييزانه هست!

پاييز....

مي گن و شنيدم كه پاييز بهاري هست كه عاشق شده! اما من معتقدم، بهار همون پاييزي هيت كه به آرزوي وصالش رسيده و داره جووني مي كنه!

پاييز....

پاييز، فصل عاشقانه ها، فصل اول بودن ها، فصل شروع دوستي هاست!

پاييز، فصل من، فصل تو و فصل تمام زيبايي ها و زيباپسند هاست!

                                                                                                                           «راضيه سادات پيام»

نوشته شده در یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:,ساعت 8:11 توسط راضیه سادات پیام| |

همراه دوستانم در حوالی میدان اتمسفر(نزدیک سعادتیه) در حالی که از سمت راست اتوبان با سرعت بسیار کم ( زیر 20 کیلومتر بر ساعت) برای پیدا کردن آدرس حرکت می کردیم، یک پراید نقره ای به طور ناگهانی به سمت ما پیچید و به سپر اتومبیل ما زد. راننده پراید اصرار داشت که ما مقصربوده ایم وتا آمدن افسر باید صبر کنیم.
از آنجاییکه شوکه شده بودیم و قضیه مشکوک بود به او گفتیم که به هیچوجه نمی ایستیم و شماره پلاک ما را به پلیس اعلام کند و ما به حرکت خود ادامه خواهیم داد. اما راننده پراید همچنان جلوی اتومبیل ما را می گرفت و اجازه حرکت نمی داد. به پلیس 110 زنگ زدیم و شماره پلاک خودروی پراید را دادیم. همینکه به راننده پراید گفتیم که به پلیس 110 زنگ زده ایم تا برای بررسی موضوع بیاید، دست از تعقیب خودروی ما برداشت. لازم به ذکر است که این پراید سرنشین زنی هم داشت که بعد از دقت به چهره اش متوجه شدیم مردی است که به شدت آرایش کرده است و روسری و مانتو به تن کرده است ( احتمالا برای رد گم کنی). پس از گذشت مدتی به طور تصادفی مجددا این اتومبیل را در سطح جاده دیدیم و متوجه شدیم که دو زن دیگر( احتمالا مرد زن نما) به جمع آنها اضافه شده بودند که در صندلی عقب نشسته بودند. تمام سعی این فرد بر این بود که ما به بهانه دیدن خسارتی که به ماشین او زده ایم پیاده شویم و در فرصت مناسب اتومبیل را سرقت کند. این افراد تیمی کار می کنند و از این روش برای سرقت اتومبیل استفاده می کنند. احتمالا دو و یا بیشتر ماشین در سطح جاده با هم همکاری می کنند تا به این شکل دست به سرقت و یا حتی تجاوز بزنند.

نوشته شده در یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:,ساعت 1:17 توسط راضیه سادات پیام| |

دلم یه آرامش اساسی می خواهد... از نوع سکوت ثانیه های یخ زده در ابهام باورهای زیر سئوال رفته!!!!

نوشته شده در یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:,ساعت 1:5 توسط راضیه سادات پیام| |


Power By: LoxBlog.Com