پاییزانه
شعر و ادبیات
پسرک طبق عادت همیشگی در سرمه ای رنگی را که ته کوچه بن بست بود را زد و در رفت، تقریباً مطمئن شده بود که کسی آنجا زندگی نمی کند... تصمیم گرفت بعدها ساعت ها پشت در بنشیند و حرف بزند...
پیرزن داشت اشک می ریخت، آخر عادت کرده بود هر روز در ساعت معینی، حداقل کسی اشتباهی هم شده در خانه اش را میزد... خبر نداشت پسرک دیگر به مدرسه نمی رود!!!!
اگه اشتباهی هم شده در یکی را زدین، برای آخرین بار برین و بگین دیگه اشتباهی منتظر من نباش!!!!
راضیه سادات پیام - 28 اسفند 91
نظرات شما عزیزان:
راستی سال نو مبارک.gif)
.gif)
سلام...خوبی آجی راضیه؟؟
من احسان شیطون قبلما...
لینک صاف و سادمو پاک کن بجاش آدرس جدیدمو لینک کن
من احسان شیطون قبلما...
لینک صاف و سادمو پاک کن بجاش آدرس جدیدمو لینک کن
نوشته شده در دو شنبه 28 اسفند 1391برچسب:, ساعت
9:1 توسط راضیه سادات پیام| 2 نظر |
Power By:
LoxBlog.Com |